از تهی سرشار!
تجربهٔ سالها سیطرهٔ فضای روشنفکری بر فرهنگ و هنر این مرزوبوم، نشان میدهد که اغلب انتهای آدرس آثار روشنفکران کشورمان به مخاطبان خود، به «بنبست» ختم میشود؛ جایی که امید را دیوارهای سخت غالباً حکومتی احاطه میکند. به ویژه اگر که چرخ روزگار به وفق مراد روشنفکران نچرخد و «شکست» همسایهٔ آنها شود. حال، میخواهد روزها و سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد باشد و ایام سرخوردگی چپها که به خلق شعر قدرتمندی چون «زمستان» اخوان ثالث میانجامد یا هنگامهٔ واقعهٔ سیاهکل و اعدام چریکهای فدایی که جلوهاش را در ترانهٔ «جمعه» فرهاد مهراد در همان سالها میتوان جستجو کرد.
بنبست نگاری!
این قاعدهٔ اعتراضی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب هم نمیشناسد؛ چنانکه در دههٔ شصت، میتوان این بنبستها و نارضایتی روشنفکران را از فضای مکتبی سالهایی که خودشان سالهای خون و آتش میخوانندش، در کتابهایی همچون «زمستان ۶۲» و دیگر آثار «اسماعیل فصیح» ردیابی کرد؛ اما شاید بتوان سینماییترین نوع این «بنبست» ها را در فیلمهای ساختهشده بعد از فتنهٔ ۸۸ که داستانهایی از طبقهٔ موسوم به طبقهٔ متوسط جدید را محور قرار دادهاند، به نظاره نشست؛ آنجا که سینماگران پرشمار حامی اصلیترین کاندیدای شکستخورده در انتخابات، پس از ناکامی جنبش سبز که به باور آنها حاصل اعتراض و احقاق حق طبقهٔ متوسط تازه شکلگرفتهٔ ساکن پایتخت بود، در اثبات نظریهٔ تقلب و سپس گرایش به سمت اقدامات افراطی در خیابان و طردشدن از سوی مردم، احساس سرخوردگی پیدا کردند و این حس سرخوردگی را به فیلمهای خود و به ویژه کاراکترهای متعلق به طبقهٔ متوسط جدید در این فیلمها تسری دادند.
فیلمهایی مثل «جدایی نادر از سیمین»، «سعادتآباد»، «انتهای خیابان هشتم»، «هفتدقیقه تا پاییز»، «بیخود و بیجهت»، «برف روی کاجها»، «پذیرایی ساده»، «چهلسالگی»، «من مادر هستم»، «آقا یوسف»، «من همسرش هستم»، «چشم» و «زندگی خصوصی آقا و خانممیم»، تعدادی از مطرحترین آثاری هستند که بعد از سال ۸۸ باهمین رویکرد روانهٔ پردهٔ سینماها شدند و در بیشتر آنها میشد این حس سرخوردگی و به بنبست رسیدن شهروندان متعلق به این طبقه را به دلایل گوناگون در آن رصد کرد. از دلایل سیاسی و نارضایتی از اوضاع کشور گرفته (در فیلمهایی مثل «انتهای خیابان هشتم» و «جدایی نادر از سیمین» و «پذیرایی ساده») تا محدودیتهای مذهبی حاکم («بیخود و بیجهت») و البته بیشازهمه بحران اخلاقی همهگیر در جامعه («برف روی کاجها»، «چهلسالگی»، «من مادر هستم»، «آقا یوسف»، «هفتدقیقه تا پاییز»، «زندگی خصوصی آقا و خانممیم»، «من همسرش هستم»، «چشم» و …)
تکثیر نوع نگاه فرهادی
آنچه در فیلمهای این دوره بیش از هر زمان دیگری دیده میشود، تکثیر نوع نگاه اجتماعی «فرهادی» در فیلمهایی مثل «دربارهٔ الی» و «چهارشنبهسوری» در فیلمهای دیگر سینماگران است که شاید ریشه در موفقیتهای داخلی و به خصوص بینالمللی این فیلمساز داشته باشد. درنتیجهٔ چنین رویکردی، طبقهٔ متوسط جدید پسا هشتادوهشتی در سینمای ایران، درست مثل کاراکترهای متعلق به این طبقه در فیلمهای فرهادی، هرچه درگیر اصول اخلاقی خود هستند، بههمان اندازه هیچ نسبتی با دین برقرار نمیکنند.
به عبارت بهتر، اگر پیش از سال ۸۸ میشد از باورهای مذهبی طبقهٔ متوسط در آثاری همچون «بیپولی» و «به همین سادگی» و حتی در نمونهٔ کاملاً روشنفکری چون «کنعان» (آنجا که کاراکتر اصلی زن برای سلامتی خواهرش نذر میکند و پارچهای را به درخت میبندد) با روایتی محترمانه یادکرد، در آثار پسا ۸۸ یا نشانهٔ مذهبی وجود ندارد و شخصیتها حداکثر درگیر اصول اخلاقی هستند یا اینکه این رفتارهای مذهبی از سوی فیلمساز محترم شمرده نمیشود (مانند شخصیت «علی» و باورهای مذهبی او در «سعادتآباد» یا شخصیت مادر در «بیخود و بیجهت»).
از کنار هم میگذریم!
شاید یادآوری سکانسی از فیلم «برف روی کاجها» برای توصیف نسبت زندگی این کاراکترهای متعلق به طبقهٔ متوسط جدید با مقولهٔ دین خالی از لطف نباشد؛ آنجا که در ایام محرم، هیئت عزاداری از جلوی خانهٔ «رؤیا» (با بازی «مهناز افشار») میگذرد و رؤیا از داخل خانه و از پشت دیوار فقط نظارهگر حرکت علم این دستهٔ عزاداری است؛ چنانکه دستهٔ عزاداری راه خود را میرود و رؤیا هم از پشت دیوار مسیر خودش را طی میکند؛ بدون هیچ تقاطع و مزاحمتی در این دو مسیر!
اینچنین است که تعریف طبقهٔ متوسط جدید در سینمای ایران مطابق آنچه نظریهپردازان متجدد سعی در القای آن دارند، با کاراکترهایی دور از هرگونه باور مذهبی مؤثر تثبیت میشود و این البته تنها یکی از مؤلفههای این طبقهٔ نوظهور شهری و درعینحال، مهمترین آن است. گرچه فقدان باورهای مذهبی در این فیلمها با جایگزینی مضامین اخلاقی پر میشود و مسائلی همچون مذمت دروغگویی و پنهانکاری و البته انتقاد از رواج شدید این بیاخلاقیها در جامعه به بنمایهٔ بسیاری از فیلمهای این دوره تبدیل میشود؛ طبیعی است که این دوری از مذهب، موجب فاصله میان اعضای این طبقه با حکومت مذهبی میشود و همین عامل، نارضایتی را برای این افراد به ارمغان میآورد. این نارضایتی هم منجر به گرایش پررنگ این کاراکترها به موضوع مهاجرت میشود؛ چنانکه بحث مهاجرت را با شدت و ضعفش میتوان در فیلمهایی همچون «جدایی نادر از سیمین»، «سعادتآباد»، «برف روی کاجها»، «من مادر هستم»، «چهلسالگی» و «آقا یوسف» ردیابی کرد.
زمانی برای ضربدری شدن خیانتها
از سوی دیگر، تصویر یک خانوادهٔ متعلق به طبقهٔ متوسط جدید در این فیلمها، تصویری است از یک نهاد در حال فروپاشی و به بنبست رسیده و مبتلا به انواع بیاخلاقیها و اختلافات. چنانکه بنمایهٔ بیش از نیمی از این فیلمها، موضوع خیانت یا اختلافات شدید خانوادگی است. حال میخواهد این خیانت دریچهای باشد به دنیایی بهتر برای یک زن طبقهٔ متوسط (برف روی کاجها) یا باعث نابودی و حتی مرگ شود (من مادر هستم).
مناسبات اخلاقی بین خانوادههای طبقهٔ متوسط و نوع روابط آنها باهم نیز ازجمله مضامین موردعلاقهٔ فیلمسازان در این دوره است. مناسباتی که معمولاً بین زوجهای جوانی که از دوران دانشگاه باهم رفاقت دارند و به صورت دورهای دورهم جمع میشوند، شکل میگیرد و همینجاست که از برخی خط قرمزها همچون پرداختن به خیانتهای ضربدری و علاقهٔ یک مرد متأهل به یک زن متأهل (در فیلمهایی همچون «برف روی کاجها» و «من مادر هستم» و «سعادتآباد») عبور میشود. گرچه این خطشکنیها، بیپاسخ نمیماند و در نوروز ۹۱ و سپس زمستان همان سال، به وقوع اعتراضات پردامنهٔ قشر متدین ختم میشود.
نوازندههای مؤنث شکستخورده
نقش محوری و پررنگ زنان هم از دیگر مؤلفههای طبقهٔ متوسط جدید در این فیلمهاست. زنانی که معمولاً شاغل هستند، حداکثر یک کودک دارند و چندان در قیدوبند ایفای نقش مادری نیستند، به موسیقی و نواختن ساز علاقه دارند، (بهطور مثال در «جدایی…»، «برف روی کاجها»، «سعادتآباد»، «چهلسالگی»، «آقا یوسف» و «من مادر هستم»)، خیلی از زندگی خود رضایت ندارند و معمولاً در فکر مهاجرت هستند، از نوازش خشونتبار همسر در مواقع درگیری معمولاً در امان نیستند، تحصیلات دانشگاهی دارند و اکثراً حتی گاه بدون دلیل محسوسی که مخاطب متوجه شود، فکر میکنند که شکست عشقی خوردهاند.
این بنبستهای عاطفی که تقریباً در تمام این فیلمها وجود دارد و تا پایان هم ادامه پیدا میکند، گاه محصول مستقیم مناسبات اخلاقی جامعه است و گاه هیچ دلیل ملموسی که مخاطب متوجه آن شود، ندارد؛ چنانکه نارضایتی کاراکترهای فیلمهای «آنتونیونی» و احساس سرخوردگی آنها مانند «آنا» در فیلم تحسینشدهٔ «ماجرا» معمولاً دلیل مشخص و قابلدرکی ندارد و قرار است دلالتی باشد بر زوال طبقهٔ بورژوا و مرفه ایتالیایی و به بنبسترسیدن آنها. در این دوره هم همین حس را میشود در این فیلمها رصد کرد. نارضایتی عمومی زوجین از زندگی زناشویی که شاید دلیل موجه و خاصی هم در نگاه اول نداشته باشد که نمونهٔ واضح آن را در فیلم «چهلسالگی» یا پیش از سال ۸۸ در فیلم «کنعان» میتوان دید. این نارضایتی گاه حتی به سمت پوچگرایی هم میرود و این مورد را در فیلمهای «کاهانی» و ازجمله در «بیخود و بیجهت» میتوان مشاهده کرد.
کمی امیدوارتر!
البته در این میان، فیلمهایی همچون «زندگی خصوصی آقا و خانممیم»، «آقا یوسف» و «من مادر هستم» سعی میکنند این طبقه و اصول اخلاقی حاکم بر آن را با نظام ارزشگذاری سنتی نقد کنند؛ اما در فیلمهای دیگری که بیان شد، معمولاً فیلمساز از هرگونه قضاوتی دوری میکند یا آنکه معیارهای مدرن ارزشگذاری را در قضاوت دخیل میکند.
بهجز این جریان غالب، فیلمهای دیگری هم هستند که از این فرمول «بنبست نگاری» تبعیت نمیکنند. بهطور مثال، فیلمهایی همچون «ورود آقایان ممنوع»، «میگرن» و «نارنجیپوش» گرچه به همین طبقهٔ متوسط جدید میپردازند و از جهاتی بسیاری از مؤلفههای بیانشده در بالا را هم دارند؛ در پایان، سعی میکنند راه امید را بر سرنوشت کاراکترهای خود نبندند و حتی مسائل آنها را با لحنی آمیخته به طنز مطرح کنند.
طبقهٔ سنتی؛ خیلی دور، خیلی نزدیک
در کنار این فیلمها، جریانی که به نقد طبقهٔ متوسط سنتی و متدین میپردازد هم گرچه بسیار کمکارتر از سالهای گذشته، اما همچنان در این دوره هم فعالیت دارد و با فیلمهایی همچون «بوسیدن روی ماه» و «زندگی با چشمان بسته» و «قصهٔ پریا» نمایندگی میشود. برای مثال، رفتار پدر و مادری مذهبی به دیر آمدنهای مشکوک دخترشان در «زندگی با چشمان بسته» با بیرحمانهترین لحن ممکن و البته در روندی غیرمنطقی و ضعیف به نقد کشیده میشود یا در «قصهٔ پریا» یک فرزند شهید به ورطهٔ اعتیاد و سقوط میافتد و در کنار آن، عموی رانتخوار و ظاهرالصلاح او نقد میشود. در «بوسیدن روی ماه» هم بهوضوح، میتوان اعتراض فیلمساز به طرد مفروض خانوادهٔ شهدا و به اصطلاح «خط امامی» ها از بعد از سال ۸۸ جستجو کرد؛ هرچند خط داستانی اصلی، داستان دو مادر شهید باشد که در انتظار بازگشت پیکر فرزندان خود هستند.
و آخرین نکته آنکه تنها تصویر متفاوت طبقهٔ متوسط ایرانی را در این سالها میتوان در «یه حبه قند» به کارگردانی «رضا میر کریمی» یافت. جایی که هم مدرنیته هست و هم سنت، هم مشکلات خانوادگی هست و هم عشق، هم دینگریزی هست و هم دینمداری، هم غم هست و هم شادی، هم عروسی هست و هم عزا، هم ماندن هست و هم رفتن و مهاجرت و هم تهرانی هست و هم شهرستانی؛ و این شاید به حقیقت زندگی طبقهٔ متوسط این روزهای ایران نزدیکتر باشد. طبقهای که در کنار تمام بحرانها، شادیهایی هم دارد. طبقهای که در عین دینگریزی ممکن است مثل کاراکتر «حمید» (با بازی «هدایت هاشمی») در «یه حبه قند» ناگهان نوحه سر دهد و اشک بریزد یا مثل کاراکتر «هرمز» (با بازی «اصغر همت») با دیدن یک صحنهٔ خاکسپاری، باورهای مذهبیاش پررنگتر شود و این درست مخالف نمایش دینگریزی مطلق این طبقه در سینمای پسا ۸۸ ایران است. چه آنکه در بطن همین طبقهٔ متوسط ظاهراً دینگریز ایرانی هم میتوان بهوفور، رفتارهای دینی از نذر و نیاز گرفته تا لباس مشکی ایام عزاداری و نماز و روزه را هم دید؛ اما خیلی از سینماگران ایرانی هنوز متوجه این حقیقت نشدهاند و ترجیح میدهند بهظاهر غیردینی این طبقه توجه کنند.
چکیده:
۱-پایان یک مسیر: پس از سال ۸۸، تصویری که سینمای ایران از طبقهٔ متوسط جامعه ارائه میدهد، افرادی هستند که در زندگی خود به بنبست رسیدهاند و از شرایط پیرامونی بسیار ناراضی به نظر میرسند.
۲-یه حبه واقعیت: یکی از متفاوتترین فیلمهای سینمای ایران در برخورد با طبقه متوسط در یک دهه اخیر، یه حبه قند ساختهٔ رضا میر کریمی است. در این فیلم برخلاف رویهٔ مرسوم سینمای ایران، شخصیتها دچار یاس و ناامیدی نیستند و آثاری از دین وزندگی مذهبی نیز در اثر به چشم میخورد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.